محل تبلیغات شما
پـشت ســر مـن ؛ وصـلهٔ بـد چسـبانـدی ایــکاش کـمی درس وفــا میــخوانــدی از دور زدی زخـــم زبــانـــم ، حـتّـــی : سیــلی شمــاتـت به رُخـــم خـوابانــدی چشـمم به جـمـال تـو دگر روشن نیست بـی‌شــرمی خـود را به منــم فـهـمـاندی امـر کــردی و منـم مطـیـع امــرت ، امّا : کارم بــه تــو افـتـاد و مــرا پـیـچـانــدی از مـن چه بـدی رســیده بود جـز خـوبی بــد زنــدگـی مــرا ز هـــم پـاشـــانـــدی هر دم به دقیـقه عیب تـراشیـست کارت دست بـردار ز بس سنگ به راه

داستانک / قاطرت را چند می فروشی ؟

یدالله گودرزی / پاییزانه

الهام ملک محمدی / یک نفر بی آنکه باشد

مــرا ,ز ,، ,مـن ,بـدی ,پـیـچـانــدی ,بـدی رســیده ,چه بـدی ,مـن چه ,از مـن ,رســیده بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات کشاورزی بخش خصوصی مهندس بابک سیمرغ دبیرستان علوم و معارف اسلامی صدرای مهریز